نوشته شده در تاریخ دوشنبه 89 اردیبهشت 6 توسط
قاسم باقرنژاد | نظر بدهید
به رقص مىآید، کاغذ مست و حیران مىشود، حبابهاى چشمم شفاف و جارى
مىشوند، نمىدانم چه سرّى در نام مقدست وجود دارد که هر وقت نامت را صدا
مىکنم دلم آرام مىگیرد.
هر وقت نامت را بر روى کاغذ حک مىکنم و از
تو مىنویسم وجودم و قلمم و کاغذم همه و همه به وجد مىآییم، اما بعد از
چند لحظهاى مىبینم قلم مىلرزد و مىایستد و اشک مىریزد که باز هم
انتظار، و بوى گریه در وجود همه ما مىپیچد و باز همان سکوت همیشگى.
مولایم! رخ نما که دلتنگ روى دلارا و روشنى افزایت هستیم تا که بیایى و همه جا را روشن کنى.
اى باران رحمت الهى! پرده از چهره بردار و بیا که زمین خشکیده نیازمند باران لطف الهى توست.
اى اقیانوس سخاوت! پا در رکاب کن و سفرههاى فقر آرامش را، پر از مهر و صلح و دوستى کن و آنها را در دریاى عشق خود شناور کن.
اى مهروى فاطمه! اى نگین انگشترى زهراى اطهر! قدمى به سوى ما بنه و جهان
را به زیر قدوم مقدس خود آرامش ببخش و آن را در آغوش خود مأوا ده.
مهدیا! هنوز به انتظارت هستیم تا که آن روز فرا رسد و جمال بىمثالت را ببینم.
خوشا به حال خیابانهایى که عطر عدالت تو را حس مىکنند و لبریز از وجود
مقدس تو مىشوند، به همه آنها غبطه مىخوریم که سعادت دیدن روى دلاراى تو
را خواهند داشت و چشمهایشان بىواسطه به تماشاى تو خواهد ایستاد.
به راستى که مهدیا از تو سرودن و وصف کردن کار بسیار سختى است که تو در وصف نیایى، چرا که والاتر از همه وصفها هستى